محل تبلیغات شما
داستان میر کمبر بلوچ 

 

 

در روستای دهان از توابع بخش بنت شهرستان نیکشهر مردی به نام سلیمان زندگی می کرد او فرزندی به نام کمبر داشت. کمبر از بچگی جسور، دلیر و مهربان بود. چون به سن جوانی رسید خصلت انسان دوستی، آزادگی و مهربانی او مشهود شده و مردم به وی دلبستگی و ایمان پیدا کردند. کمبر همیشه طرفدار و حامی فقرا و مردم بی بضاعت بود و درغم و شادی آنان نیز شریک بود. 

شخصی به نام مهراب، سردار سراوان بود و سرپرستی فوجی برعهد داشت.» وقتی که مهراب و تفنگچیانش به حوالی بنت آمدند و روستای ملوران را غارت کردند و تعدادی از دختران و ن آن روستا را نیز اسیر کردند، اهالی روستای مذکور نزد کمبر رفتند و از او کمک خواستند. کمبر بر آن شد تا به جنگ مهراب برود و ضمن پس گرفتن اسراء وی را نیز گوشمالی سختی بدهد. 

کمبر عده ای از جوانان و نزدیکان خود را مسلح ساخت و آماده مبارزه با قوای مهراب شد و پس از فارغ شدن از کار تجهیز جوانان به خانه رفت تا با پدر و مادرش خداحافظی کند والدینش به او گفتند که تا دختران و ن اسیر روستا را پس نگرفتی و قوای مهراب را تار و مار ننمودی به منزل باز نگرد. کمبر با افراد رزمنده خود به تعقیب مهراب پرداخت و در محلی به نام سدیج راه را بر قوای مهراب بست و به او پیغام داد که باید همه اسیران و هرچه به همراه آنان به غارت برده است مسترد نماید. مهراب پاسخ داد که حاضر است غنایم را با او تقسیم نماید و چندین تن از دختران را به او پس دهد ولی کمبر این پیشنهاد را نپذیرفت.در این هنگام مهراب با لحن غرور آمیزی از او می پرسد

اِی کی اِنت منی راهی سرا 

گوشتی اِی کمبر اِنت و بَزّکار

که ترجمه فارسی آن چنین است این چه کسی است که بر سر راه من است و کمبر جواب می دهد که این کمبر مظلوم و ضعیف است».مهراب که از دلاوری های کمبر آگاه است دوباره می گوید:

گوشتی کَمبر، بَزکارء نهن

بنت و دهانی واجهن

ترجمه فارسی آن چنین است گفت: کمبر فردی مظلوم و ضعیف نیست، بلکه او سردار مردم دهان و بنت است.»

میرکمبر به او می گوید که تمام اسرا را زود پس دهد، اما مهراب از این کار امتناع می ورزد و به میرکمبر پیشنهاد می کند که اسرا را نصف کنند و نیمی از اسرا از آن او و بقیه مال میرکمبر باشد. میر کمبر با شنیدن این حرف به جوش می آید و می گوید:

زانان که بندیگنت تئی 

بله مات و گهارن کُل منی

ترجمه فارسی: من میدانم که این افراد در دست تو اسیر هستند ولی همه آنان مادران و خواهران من هستند». جنگ بین دو طرف آغاز می شود

 

نیروهای میرکمبر به قوای مهراب تلفات زیاد وارد می کنند و موفق شدند ن و دختران اسیر را از صحنه نبرد خارج کنند و به همراه یکی از جنگجویان به ملوران باز گردانند.نبرد همچنان ادامه داشت که باران شدیدی باریدن گرفت و به علت مرطوب شدن سلاح های باروتی کمبر و یارانش مبارزه را با شمشیر ادامه دادند در این هنگام یک نفر از سربازان مهراب به غاری پنا برد تا از ریزش باران در امان باشد چون باران بند آمد سرباز مذکور از غار خارج شد و کمبر را که سرگرم نبرد بود مورد هدف سلاح خود قرار داد و او را از پای درآورد. در نتیجه سپاه مهراب از کشته شدن کمبر به وجد آمدند و بر قوای کمبر یورش بردند جنگجویان کمبر با این که دلیرانه جنگیدند، با شجاعت کامل به شهادت رسیدند.از آن پس آوازه دلاور مردی و ایثار و شجاعت میرکمبر در تمام بلوچستان پیچید و مردم او را ستایش می کردند.مقبره میر کمبر اسطوره حماسه ساز بلوچستان در شهر بنت شهرستان نیکشهر مسیر ارتباطی بنت به دهان است

معرفی روستای شهرک اسلام آباد کچ

داستان میرکمبربلوچ

آنچه درموردمحمدندیم هاشمزهی بادغن

کمبر ,مهراب ,بنت ,پس ,قوای ,میرکمبر ,به نام ,به او ,و به ,قوای مهراب ,می گوید

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها